یه روز ما از کنار مطب دکتری میگذشتیم ما به شوخی گفتیم این دکتر فوت کرده دوستم سریع گفت این چرا؟ این که خودش دکتر بود!!!  
یه بار بابام خواست برنج بپزه قابلمه رو پر آب کرد گذاشت رو گاز بعد که جوش اومد فهمید هنوز برنج خیس نکرده.   
چشمتون روزه بد نبینه چندروزه پیش رفتم سره فیلمبرداریمون البته سرزده رفتم پایین نگهبانه گفته بود دارن فیلمبرداری میکنن منم رفتم بالا دیدم صدایی نمیاد حتی صدا نفس هم نمیاد تاریکم بود منم ترسیدم سریع دره دفترو باز کردم پریدم تو محکم درو بستم دیدم دوربین طرفمه همه 15نفر دارن نگاهم میکنن نگو داشتن فیلم میگرفتن صدانمیومد منم رفتم فیلمشونو خراب کردم کارگردانمون گفت کات کم مونده بوددنبالم کنه منو بزنه اخه هرروز یه بارم شده به خاطره من کات میدن. 
رفتم تو سوپر میخواستم یه شارژ برای گوشیم بگیرم رفتم گفتم آقا لطفاً یه باطری دوهزاری همراه اول بدید! 
یکی از اقوام فوت کرده بود و ما هم با این سرویس های ایاب و ذهاب که خود صاحب مجلس تهیه کرده بود داشتیم میرفتیم قبرستون.طبق رسوم تو اتوبوس صلوات میفرستادن و فاتحه میخوندن. مادربزرگ ما هم رفت یه چیزی بگه ، گفت برای سلامتی آقای راننده فاتحه مع الصلوات. راننده که هیچی نمی تونست بگه گفت خیلی ممنون که ما رو کشتین. حالا همون که موقع سرویس منفجر شده بود که هیچ، هر وقت یه بنده خدایی فوت میکنه ما کلی میخندیم.  
یه روز که رفته بودم مدرسه البته زمستون بود دیدم دوستام ی جفت دستکش خوشکل دستشه خواستم ازش بپرسم اینارو مامانت بافته ؟اشتباهی بافته روبا باخته قاطی کردم آخرش گفتم اینارو مامانت باخفته؟!!!! دوستمو میگی؟داشت زمینو گازمیزد! 
چند سال پیش تو یه دفتر کار می کردم که چندتا اتاق داشت و برای ورود باید درب می زدیم مام عادت کرده بودیم یه روز در واحدمونو زدن مام از جان گذشته بلند شدیم در واکنیم با اعتماد به نفس کامل اول در زدم بعد درو وا کردم حالا همکارا رو میگی سوژه شد براشون  
توی عربی به پنج شنبه میگن خمیس به نون هم میگن خبز. توی کاظمین توی هتل بودیم.به گارسون گفتم حاجی خمیس بده.حالا بعد فهمید و نون آورد و گفت حاجی به شما پنج شنبه بدم. (در ضمن اونا فارسی شون خیلی خیلی خوبه و حروف گچ پژ رو به خوبی تلفظ می کنند). 
وقتی دوره ی راهنمایی بودم یه معلم جوون داشتیم که همیشه روی میز می نشست و کلا سعی می کرد باحال باشه و با بچه ها ارتباط برقرار کنه یه بار وقتی وسط درس دادنش بود دستاشو از پشت گذاشت رو میزو با تکیه بر میز اومدروش بشینه که بنده خدا خودشو میز باهم رو زمین فرود اومدن   
کلاس دوم رشته تجربی بودم . یه معلم داشتیم با من لج بود ، هی منو میزد ، یه روزی من و برد پا تخته و چند تا سوال کرد و من نتونستم جواب بدم ، بهم گفت مرتیکه چرا جواب نمیدی ؟؟ بهش گفتم ” جواب ابلهان خاموشی ست ” چقدر هم کتک خوردم
یادمه واسه تعطیلات تابستون رفته بودیم خونه داییم تو همدان.یه روز دختر داییام گفتن امروز بریم بیرون دسته جمعی یه حالی عوض کنیم دختردای بزرگم گفت بریم کافی شاپ بقیشونم گفتن هرچی دختر بزرگه بگه.منم که نمیدونستم کافی شاپ چیه رومم نمیشد بپرسم کافی شاپ چیه؟خلاصه دسته جمعی را افتادیم رفتیم کافیشاپ گارسونه پرسید خانماچی میل دارین؟هرکدوم ی چیز گفتن منم گفتم یه فنجون کافی شاپ لطفا.چشمتون روز بد نبینه همه اونایی که تو کافی شاپ بودن نگاه میکردن یه لحظه حس کردم دارن ازم فیلم میگیرن دیگه بقیشو تا اخر خودتون حدس بزنید  
ادعام میشه مهندسم میخاستم دیوارو با دریل که از پدر خانمم قرض کرده بودم، سوراخ کنم ترسیدم روی سیم برق رو سوراخ کنم رفتم کنتور برق رو زدم اومدم دیدم دریل کار نمی کنه! گفتم خاک تو سرم دریله سوخت  
داریم همکارمونو میرسونیم خونه تو کوچشون یدونه نانوایی هست ، میگم نانوایی چی هست (منظور این بود که لواشه ، سنگکه و …) میگه نمیدونم اسمش محمده ، هیچی دیگه از خنده رو پاهام بند نبودم 
یه روز که رفته بودم بازار ، واسه پرو مانتو در اتاق پرو باز کردم که برم داخل؛ تو اون تاریکی دیدم یه نفر داخله با خجالت گفتم “وای ببخشید شرمنده نمی دونستم کسی داخله” در رو بستم. یه لحظه با خودم گفتم چقدر شبیه خودم بود بعد در رو آروم آروم باز کرد دیدم کسی داخل اتاق نیست. فهمیدم تصویر خودمو تو آینه دیدم.  
رفیقم یه کفش استوک نایک خریده بود. به من گفت کفش خریدم. گفتم: کفش چی؟؟ گفت : اسنایک !! 
داشتم با رفیقم صحبت می کردم بهش گفتم یه فیلمی رو واسم بیاره گفت باشه حتمآ و اینا. بعدش حرف های دیگه زدیم بعد رفتنی بهش گفتم امیر پس فیلمه یادت نره ها گفت :خیالت راحت داداش من سر حرفم قولم!خخخخخخخخخخخخخخخخ
رفته بودم چشم پزشک.تا نوبتم بشه خیلی طول کشید که کتاب زبانم رو در اوردم و شروع کردن به خوندن.خلاصه وقتی دکتر خواست معاینه کنه .بهم گفت که این ردیف علامت رو بخون.من هم خوندم:”ای ام دبلیو…. .”دکتر هم گفت:”بالا پایین… .”منم بزور خودم رو جمع کردم. 
بهناز صمیمیترین دوست منه. در حال حرف زدن با مامان در کمدو باز میکنم و به جای کمد پر لباسه میگم کمد پر بهنازه    
یک روز با دوستم رفتم دانشگاه. ماشین دوستم 206 بود. بیرون منتظرم بود تا برگردم.وقتی برگشتم رفتم سمت ماشینش و سوار شدم.گفتم بریم عزیزم ، اما دیدم حرکت نمیکنه.برگشتم که نگاش کنم دیدم یه پسر با دهان باز هاج و واج داره نگام میکنه.تازه فهمیدم چه سوتی دادم.نگو دوستم به خاطر آفتاب رفته بود جلوتر پارک کرده بود..هیچ وقت قیافه اون پسره یادم نمی ره!!  
یه خاله دارم که همیشه ضرب المثالها رو اشتبام می گه.یک روز که اونجا بودم یکی از دوستاش که باهاش رودربایسی هم داشت زنگ زد.خیلی با کلاس داشت حرف می زد. یهو خواست بگه آبشون تو یه جوب نمره گفت: اینها با یک کاسه نمیتونن از یک جوب آب بخورن..هیچی دیگه من و دختر خالم مردیم از خنده!!  
یه بار با دخترخالم رفته بودیم خرید تو یه مغازه بزرگ بودیم می خواستیم قیمت یه چیزی رو بپرسیم دوتا خانم فروشنده انتهای مغازه باهم گرم صحبت بودن دوسه باربلند گفتم “ببخشید خانم” ولی هیچ کدوم محل نمی ذاشتن به دخترخالم که کنارم بود آروم گفتم نگاشون کن مثل یابو ایستادن اونجا اصلا محل نمی ذارن. بعد که خواستم دوباره صداشون کنم حواسم نبود گفتم”ببخشید یابو”!!! دیگه صبرنکردیم عکس العملشونو ببینیم سریع متواری شدیم 
یه روز تو مدرسه داشم با دوسام میحرفیدم میخواسم بگم که بچه ها اون صندلی تکی رو واسم بیارین گفم بچه ها اون تندلی سکی رو واسم بیارین !!!!!   
یکی از اشنایان هست که شیرین عقله.در روزی از روزهای خدا بردیمش عروسی .وقت شام خوردن رسید.همین که شام خوردنش تموم شد با صدای بلند گفت برای شادی روح مرده هامون فاتحه مع الصلوات.دیگه خودتون حدس بزنید بعدش چی شد.  
یه سری با دوستم داشتم تلفنی میحرفیدم و من به اشتباه به جای اینکه بهش بگم یقه پیرنمو بسته بودم گفتم((یقه آستینمو بسته بودم!!!!!!)) وبه مدت یکسال به عنوان سوتی سال مورد تمسخر دوستان قرار گرفته بودم!!!خخخخخخخخخخخخخخخ
ی روزی اومدم زنگ بزنم ی شرکتی خواستم با مدیریت صحبت کنم بعد که تلفون رو منشیش ج داد با کلی کلاس گفتم ببخشید مدیریت وجود دارند بعد اونجا بود که دوستام همه مردن از خنده منشیش گفت یعنی چی منم سریع گوشی رو قطع کردم کلی خندیم.  
یه پسر همسایه داشتیم که تصادف کرد و فوت شد ما شب رفتیم خونشون واسه تسلیت.شلوغ پلوغ بود و کلی آشنا اونجا بودن.یکی از همسایه های قدیمی که باهاشون رودرواسی زیادی داشتیم اومد نشست پیشمون موقع رفتن اومدم بهش بگم تشریف بیارید در خدمت باشیم گفتم حتما خونه ما هم خدمت برسید یهو دیدم طرف چپ چپ نگام کرد تازه فهمیدم چی گفتم
من عادت دارم وقتی میرم دستشویی واسه خودم اهنگ بخونم یه روز تو دستشویی داشتم با صدای بلند میخوندم ک منه بیخبرم نگو خونمون پره مهمون هس ک پسر خاله هامم ک همشون باکلاسه دارن منو گوش میکنن و میخندن من ک از دستشویی در اومدم از هولم برگشتم گفتم ببخشید اشتباه اومدم ورفتم تو دستشویی تا یه ساعت در نیومدم بیرون   
خانوادگی دور هم نشسته بودیم، بحث قیمت ماشینا بود، هر کسی قیمت یه ماشینو میگفت،نوبت بابام که شد گفت راستی قیمت 205 تیپ 6 چنده؟ مارا میگی… پکیدیم.  
باموتوررفته بودم سوپرماركت،توجای شلوغ ازموتورپیاده شدم باسرعت رفتم طرفش .جلوی درورودی از این پلاستیكا كشیده بود كه سرما داخل مغازه نشه ماهم باهمون سرعت رفتیم كه پلاستیكورد كردمو باسر خوردم به درب مغازه چنان صدای كرد كه همه توكوچه برگشتن نگاه كردن. منم دستو پاچه فورا برگشتم طرف موتور كه برم حالامگه موتورروشن میشه!اخرش موتورمو به دستم گرفتمم رفتم.اون بیچاره ها چقدر خنده كرده باشن؟چون خودم 2 روزه كه هی میخندم.شاید هم بخاطر اون ضربه شدید سرم اسیب دیده باشه.   
سال اول دبیرستان یه درسی بود “خیر و شر”.معلم ادبیاتمون اومد تو کلاس گفت خب بچه ها درس امروز هست”شِیر و خر”کل کلاس منفجر شد خودشم ریسه میرفت  
خواهر من تازه ازدواج کرده چند وقت پیش داشت با مادر شوهرش که یه شهر دیگه هستن تلفنی حرف میزد……….خیلی با باکلاس و …خلاصه وقتی داشت خداحافظی می کرد گفت مامان بزرگ خداحافظ یعنی من و مامانمو میگی از خنده پوکیدیم طفلک خواهرم همچی به تته پته افتاده بود که نگو! دستش دردنکنه خنده ی یه هفتمونو جور کرد!!! 
این سوتی دوستم است: سال دوم دبیرستان بودیم.معلم جغرافیا هر هفته درس جلسه پیش را می پرسید.یکی از دوستام داوطلب شد که بره سوال جواب بده.معلم پرسید:علت نابودی جنگل ها و افزایش بیابان ها چیست؟ دوستم هول شد و گفت: کشت بی رویه دام ها. 
این سوتی مامانم تعریف کرده واسم همین که از تعارف کردن بدم می یاد .. یه روز دوستم با شوهرش قهر میکنه میره خونه خواهرش ..خواهره و داماده داشتن غذا می خوردن هرچی هم به این دوست ما تعارف می کردن اونم میگه نه مرسی صرف شده خواهره کلافه شده بود نمی دونسته دیگه چی بگه ..میگه بابا ما دو نفر که نمی تونیم این همه غذا رو بخوریم می خوایم بدیم به سگمون می دیم به تو ..  
یه روز توخونه داشتم به روز سه شنبه که قرار بوداتفاق مهمی بیفته فکر میکردم در همین حین دوستم که اسمش سپیده هست زنگ زد منم گوشی روبرداشتم و گفتم سلام سه شنبه!!از اونروز اسمموگذاشته سه شنبه 
اون زمانی که تازه قابلمه تفلون مد شده بود یکی از این اقوام ما مهمونی داده بود بعدش مادرشوهر پیرش اومده کمک کنه ظرف بشوره .با سیم ظرفشویی قابلمه تفلون رو سفید کرده!
یه روز رفتیم مشهد برای موج های ابی بلیط بگیریم چون تعداد زیاد بود ما هم گفتیم یه کلکی بزنیم اخه افرادی که سن کم و قد کوتاهی داشتن نصف پولو باید میدادن منم به دخترخالم گفتم توکه قیافت بچه گانس یکم قدتو کوتاه کن گفت باشه خلاصه رویا(دخترخالم)با خواهرم رفتن بلیط بگیرن بعددیدم کفششو گرفته دستش یواشکی رفتم بهش گفتم کفشتو بپوش!!!!جلو بلیط فروشه داد زد گفت(توگفتی قدتو کوتاه کن تا نصف پولو بگیرن)خلاصه ابرومون رو جلو همه برد…  
یه بارجاتون خالی داشتیم میرفتیم رستوران درش خیلی تمیز بود بدبخت خواهرشوهرم پیاده شد و درو ندید باکله رفت تو در منوشوهرمم منفجرشدیم از خنده.  
یه روز دوره راهنمایی تو کلاس داشتم با ماش میزدم پشت گردن بچه ها از شانس بد یک دفعه یکی جاخالی داد و ماش خورد به معلم آقا برگشت گفت کار کی بوده مثل مرد بلند شه خودشو معرفی کنه باهاش کاری ندارم در یک لحظه احمقانه مردانگی ما هم گل کرد بلند شدم با اقتدار واسادم وگفتم آقا من بودم و معذرت میخوام بعدش من تونستم به کمک معلم مهربونمون دقیقا به احساس یک توپ فوتبال پی ببرم   
رفته بودیم عروسی دیگه اخراش بود داشتیم از تالار میومدیم بیرون دیدم یه خانوم داره دادمیزنه و گریه میکنه میگه کورشم …کورشم {پسرش گم شده بود} یه خانوم دیگه از اونور گفت نیگا کنید ببینید به چشمش چی شده میگه کور شدم کور شدم….  
رفتم مانتو فروشی به جایه اینکه بگم سایز گفتم سایت ۳۸ دارید..:ی  
منتظر يه تماس مهم بودم از طرفي نمازم داشت قضا مي شد ،شروع كردم به نماز خوندن آخراي نماز تلفن زنگ خورد منم تند تند نمازم و تموم كردم و گوشيو برداشتم فكر كنين به جاي الو بلند گفتم الله اكبر طرفي كه اونور خط بود مونده بود چي بگه خودمم از خنده نمي تونستم حرف بزنم
اعتراف می کنم وقتی مترو تازه راه افتاده بود و نمیدونستم چجوری باید سوارشم بلیطو صاف بردم دادم دست مامور مترو گفتم یه نفر! اون بنده خدا هم چیزی نگفت واسم زد در باز شد منم به سرعت رفتم تو. 
با یکی از دوستام بیرون بودم شب بود همه جا خلوت و جایی هم که بودیم چند تا بانک خیلی جدی به دوستم گفتم می خوای یکی از این بانک هارو بزنیم این بد بختم جدی گرفت گفت نه عزیزم من دزدی نمیکنم .منم گفتم اشکال ناداره خودم تنهایی میزنم بعد رفتم با لگد زدم به دیوار بانک بهش گفتم دیدی بانکو زدم بعد این بدبخت داشت 1 ساعت میخندید  
دوران دانشجویی ی استادی داشتیم حدودای 90 سالو داشت.بنده خدا ی کوچولو آلزایمرم داشت.تعریفشو شنیده بودیم که کلا از مرحله پرته واسه همین با بچه های کلاس هماهنگ کردیم که اذیتش کنیم روز اول کلاس. ازونجایی که تا چند هفته اول ترم از لیست اسامی خبری نیس این طفل معصوم اومد سرکلاس و شروع کرد دونه دونه اسامی رو پرسیدن ماهم خودمونو اینجوری معرفی کردیم: محمد رضا گلزار هدیه تهرانی مهناز افشار شهاب حسینی ...... اونم تند تند مینوشت و به به چه چه میکرد! تازه یکی از بچه ها که خودشو امین حیایی معرفی کرده بود و سروصدا میکرد از کلاس انداخت بیرون!:دی چندهفته بعد که لیست اسامی واقعی دستش رسید خیلی شاکی رفت دفتراساتید که لیست منو اشتباه دادید بچه های من اینا نیستن!!!! حالا دیگه تا تهشو برید وقتی که فهمید کلا سرکار بود:دی البته مجبور شدیم ترم بعدش این درسو پاس کنیم:دی  
يه بار تو هواپيما داشتم به يه مسافر خارجی سرويس غذای گرم ميدادم به جای اينکه بهش بگم would you like chicken بهش گفتم are you chicken؟؟ 
نظرات شما عزیزان:
مبیلی 
ساعت17:58---7 مهر 1393
خخخخخخخخخخ کلییییییی خندیدم ای خداااااااااااااا شکمم وااااااااااااااای خخخخخخ
خیلی باحال بووود.
بازم سربزن یادم بنداز سر بزنم مرسی آجیییی پاسخ:
باشه بهت سر میزنم
ممنونم
|