بابام داشت به دوستش شنا یاد میداد گفت حالا پاهای عقبتو تکون بده ! بهش گفتم : بابا آخه پای عقب چیه ؟ . . . . . . گفت : خفه شو ، اینا اصطلاح های شنا هستش . وقتی نمیدونی الکی زر نزن ! 
دیروز میخواستم برم رادیولوژی از دسته شکستم عکس بگیرم .کناره خیابون منتظره ماشین بودم. به جای اینکه بگم مستقیم گفتم “رادیولوژی” !!!!راننده وایساد با چهره ای متعجب گفت اونجا دیگه کجاست؟!!   
من یه دوستی داشتم خیلی خیلی چاق بود واسه همین اعتماد ب نفسش خیلی کم شده بود ی بار داشت گریه میکرد رفتم گفتم چی شده؟ چرا گریه میکنی؟ گفت منم چاقم زشتم همه مسخرم میکنن همه پسرا بهم تیکه میندازن گفتم غلط کردن به من نشونشون بده خواستم خیر سرم آرومش کنم گفتم حالا چی بهت گفتن ؟؟ گفت امروز پسره بهم گف خانوم شما بترکی میری مرحله بعدی!!!! دگ مرده بودم از خنده نمیدونستم چی بگم بهش!!   
رفته بودم سر جلسه پایان ترم بچه ها، سوالا رو هم اتفاقل خیلی سخت داده بودم، همین جوری وسط سالن وایساده بودم، ساکت ساکت ، تو حال خودم بودم که شیکم صاب مرده ما ناگهان قاااااااااااااااررررررررر قوووووووووووورررررررررت شااااااااارپشششششششششت جیییییییییییر خخخخخخخخخخ، یعنی خودم جا خورده بودم اعتراف می کنم خودم از صدای شکمم ترسیده بودم، خلاصه که آبروم رفت، نمی دونم نفرین کدوم دانشجو گرفتمون، خواهرم میگه دانشجوها حق دارن موضوعی برای خندین به استاد داشته باشن
دم غروبی رفتم ماشینو تمیز کنم موقع تمیز کردن یه تراول ۵۰ تومنی پیدا کردم صداشو در نیاوردم کارم تموم شد اومدم بالا دیدم بابام میگه یه تراول ۵۰ تومنی پیدا نکردی تو ماشین؟ گفتم چرا پیدا کردم اما نمیدم گفت عیب نداره من فکر کردم گم کردم دست تو باشه دست غریبه نباشه آقا ساعت ۸ رفتم شارژ بخرم دیدم یه اس ام اس اومد یه تومار خرید توش بود زنگ زدم گفتم پول ندارم گفت از ۵۰ تومن خرج کن بهت میدم هیچی اقا ۲۵۰۰ هم از جیب دادم اومدم دیدم داره دبه میکنه منم وسایل رو برداشتم گفتم میبرم میفروشم گفت برو بهتم میاد هیچی دیگه الان کسی تاید،مایع ظرفشویی، روغن، رب،تن ماهی،مرغ و … میخواد یه ندا بده رو دستم مونده :(   
امروز نشسته بودم پای pc گفتم بیکاریم ی صلواتیم بفرستیم هیچی دیگه خوشال و خندون غرق بودم که یهو وسطاش به خودم اومدم دیدم دارم فاتحه میخونم ای امان از عاشقی خدایا این حواس جمعو از ما نگی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
زنگ زدم دوستم
آخرش که داشتیم خداحافظی میکردیم و تعارفات تیکه پار میکردیم:
میگم : سلام برسون به همگی
میگه : نه خواهش میکنم. این چه حرفیه!  
02:00 با صدای زنگ همراه بیدار شدم؛ تا من بایستم و بابام بره بخوابه. از اتاق زدم بیرون. از بابام می پرسیدم: الان عمق چنده؟ چاه چی شد؟! بنده خدا می گفت: برو بخواب. بعد بیا. تا یه نیم ساعت ی هم چنان فکر می کردم در حال حفاری هستیم. چه خواب ی رفته بودم همان کوتاه ...
چهار پنچ روزه از سر کار برگشتم، انگار این چاه های نفت ما رو ول نمی کنند. اون جا هم شب کار م.
  
امروز با مامانم رفتم دکتر،مامانم اومده توضیحات منو کامل کنه میگه خانوم دکتر یکمم تاب داره!(خواست بگه تب داره)big grin - پوز خند، دندان نماییbig grin - پوز خند، دندان نمایی مادر جان یدفه بگو کلا تاب دارم بفرستم تیمارستان 
این خاطره هه هروقت یادم میاد خندم میگیره،تا حالا دو سه بار هم برام اتفاق افتاده،یروز که حاج اقا اومده بود مدرسمون و نماز جماعت برگزار کردیم،آقا نیت کردیم الله اکبر گفتیم همین که دستمو آوردم پایین یه ضرب رفتم رکوع حالا همه سر پا ما رکوع ز حاج آقا هم جلو زدم،یه لحظه فک کردم قنوت گفتم و رفتم رکوع!**** 
داشتیم با هم کیک میخوردیم.. تزئین کیک صورتی بود.. یهو نگاه افتاد ب صورتش.. دیدم کنار لبش صورتیه.. دستمال برداشتم و گفتم صبر کن.. محکم کشیدم رو لکه صورتی ک مثلا پاکش کنم! دادش رفت هوا!
تب خال بود!!! طفلی پوستش کنده شد...L
یه بار سر کلاس خواب بودم استاد اومد بالا سرم بیدارم کرد گفت:خواب بودی؟ منم هول شدم گفتم نه استاد دراز کشیده بودم! هیچی دیگ بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن!  
برف سنگینی اومده روز امتحان بود بدو بدو باید میرفتم اتاق گروهمون کار داشتم داشتم میدوییدم،نزدیکای ساختمون انسانی بودم که یهو پام لیز خورد...پاهام رو هوا کلم رو زمین! سریع پا شدم این ور اون ورو نگا کردم دیدم خدا رو شکر کسی ندیدهBiggrin هیچی دیگه با خوشحالی بلند شدم دوباره راه افتادم یعنی سه چار قدم بر نداشته بود که دوباره بلهههههههههههههههه Biggrin هیچی دیگه ضایع شدیم رفت فک کنم فقط رئیس دانشگاه منو ندید
سلام. یاد بخیر. رفتیم عروسی. منم خیلی روابط اجتماعیم قوی نبود. تو یه فازی بودم یهو عروس و داماد اومدن پای میز که تشکر کنن و خوش آمد بگن و از این جور چیزا. آقا داماد با من دست داد من درومدم گفتم ان شا الله غم آخرتون باشه. Eekkhandehوای باید بودین میدیدین. عروس داغ کرده بود. قرمز شد. سفید شد. گفتم خدا زد الان هست که با کفش پاشنه بلند سرم رو سوراخ کنهBiggrin اما حیا کرد و فقط چشاش رو درشت کرد و زیر لب یه چیزی گفت .mosking
هفته پيش دير رسيدم سر کلاس همينطور که وارد مى شدم استاد از بچه ها پرسيد گرايش روستايى تو کلاس داريم منم که تنها کسى بودم تو کلاس که گرايشم روستايى بود گفتم استاد من..... گفت خب بگو بهم کاربرد gis رو در مناطق روستايى....... يه نگاه به استاد کردم و يه نگاه به خودم همينجور بهتم زده بود استاد:بچه کجا رو دا ى نگاه مى کنى کاربرد جى اى اس در مناطق روزستايى نام ببر ميلاد:شرمنده استاد ما گرايشمون شهريه(البته به دروغ گفتم) استاد:بچه پس چرا ميگى روستايى هستى.... ميلاد:اخه استاد فکر کرديم نمره اى چيزى واسه روستا يى ها ميدين ما هم از سر شوق گفتيم روستا همه دانشجو ها زدن زير خنده استاد: خب حالا ۲ نمره از ميان ترمتو کم مى کنم تا بفهمى گرايشت چيه عجب داستانى دارم من با اين ميان ترم چون کلا استادام از اين نمره محرومم مى کنن رالبته حق دارن از بس که سر کارشون مى ذارم خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
چند سال پیش حدود چار پنج سال پیش مسابقات پینگ پنگ داشتیم ماه رمضون بود قرار شد من برنامه ها و بازی ها رو اعلام کنم خیر سرم اومدم بگم طاعات و عباداتتون مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه گفتم "ضمن قبولی طاعات و درگاه احدیت هههههههههههههههههههههههه
دیشب داشتم با هادی میچتیدم
یهو هادی گفت : "عید شده راستی؟"
من اون علامت سوال رو ندیدم فکر کردم میگه عید شده
هیچی سریع رفتم تو حال داد زدم عید شده عید شده همه رو بیدار کردم Biggrin
تازه بعدش برگشتم به هادی گفتم منبع خبر چیه؟ Biggrin
هادی طفلک گیج شده بود میگفت ها؟چی؟کی؟عید؟من؟نَرین؟ شله مشهدی؟هلند؟مراجع؟... straight face - رسمی، بی تفاوت   
همین چندروز پیش عید فطــر رفتیم خونه پدر بزرگم همه میگفتن عیدتون مبارک و از این حرفا، منم هول شدم گفتم سال نو مبارک  
به مــامانم میگم این چیپس دستشون در رفته و حواسشون نبوده پــــــرش کردن مامانم میگه اینا که دستی پــــــــــــر نمیشهههههه..کــــارخونه دارهBiggrinBiggrinBiggrin منBiggrin چیپسCool
چی تـــــووزOhh
کــــــــــــــارخونه 
دیروز با داداشم رفتیم فلافل بخوریم داشتم میخوردم اصلن ذهنم اونجا نبود تو فکر بودم شدید میخواستم سس بریزم رو فلافل حواسم نبود اشتباهی به جای سس،دلستر رو کج کردم رو فلافل   
چن وقت پیشش هم:دی ،یکی از دوست های خواهرم زنگ زد خونمون،من برداشتم اقا هول شد گفت:الو سلام خستـــــــــه نباشید،اِ چو چی میگم بنده خدا قاط زد،فک کرد زنگ زده بخش پشتیبانی خونمون-
یکی از بچه های کانون یه ساعته دارم باش میچتم بعد یه چند مین سرگرم کانون شدم بعدش رفتم یه سوال ازش پرسیدم برگشت گفت "سلام"   یعنی خدا وکیلی آلزایمرش تو حلقم
خواهرم دل درد داشت رفتم براش یه قرص ژلوفن بیارم
یه بسته بود که فقط یه قرص توش باقی مونده بود
رفتم لیوان آب بردارم .... تا به خودم اومدم دیدم خودم قرص رو خوردم!!!!!!! Eek
ینی همچین حواس جمعی دارم من
هیچی دیگه ، یه استامینوفن براش بردم ... oh
خدا رو هم شکر کردم که ژلوفن بود نه چیز دیگه   
آن لاین تخته نرد بازی میکردم دیدم طرف دو تا دو اورده اما نمی بره از اون پایین قسمت چت بهش میگم نوبتته باز دیدم تغییری نکرد میگم هنوز اونجایی؟ چند تا هم ایکن ناراحت براش فرستادم بعد چند دقیقه طرف بدون اینکع جوابی بده رفت همون لحظه متوجه شدم خودمم که تاس انداختم اما نبردم!!! متوجه شدم که وقت خوابم گذشته
سلام یه بار اومدم بگم توی حوض پارک آب نیست ------------»»»»»گفتم آبش حوض نداره یهو دیدم همه از خنده منفجر شدن 
امسال تو ماه محرم زنگ خونمون به صدا دراومد رفتم در رو باز کردم برامون نذری آورده بودن میخواستم بگم قبول باشه گفتم مبارک باشه هر دو سکوت کردیم و یه کم به فکر فرو رفتیم(هر جور فکر کردیم دیدیم ربطی نداره) 
یه شب از سر کار داشتم میرفتم خونه که مامانم بهم زنگ زد و گفت که داییت اینا شب قراره بیان خونمون.تو هم زود بیا!من گفتم که خسته ام و حال و حوصله ندارم و میرم خونه مامان بزرگ(که خونش نزدیک خونمونه) بعد از صدای ماشین فهمیدم که داییم اینا رفتن خونمون. مامانم چند بار بهم زنگ زد که بیام اما از شدت خستگی نمیتونستم جوابشو بدم! آخرین بار زنگ زد خونه مامان بزرگ.عمه ام گوشی رو برداشت و بمن گفت مادرته! من که دیگه کفری شده بودم گوشی رو گرفتم. مامانم گفت داییت میخواد تو رو ببینه وخیلی اصرار میکنه! من گفتم آخه دایی اینا که همیشه اینجان بعدشم من دایی رو 3 روز پیش دیدم،تازه خستم و حال و حوصله مهمون داری رو ندارم. که یهو صدای داییم رو شنیدم که گفت:اهوووووووووووی!ما داریم میشنویما! مامانم گفت:مهدی!تلفن رو آیفونه!!!!Eek من سریع گوشی رو گذاشتم. فقط خیلی بد ضایع شده بودم.میخواستم سرمو بکوبونم به دیوارwow 
دیروز یاد یکی از سوتیام افتادم جاتون خالی کربلا که بودم ورودی تل زینبیه سرباز عراقی به همراه یه بمب یاب که شبیه اسلحه بود ایستاده بود، اون وسیله رو میگرفت طرف هر آدمی که میخواد رد بشه واگه مشکلی نبود میفرستاد داخل[تصویر: images?q=tbn:ANd9GcRYgzcT0fWULN3AK8aVMRu...hYaKbDN wfZ] خلاصه، من که رسیدم جلوش، گفت صاف!! صاف!! منم خبردار ایستادم هی گفت صاف! صافSmiley Yell گفتم وای خدایا دیگه از این صاف تر نمیتونم وایسم، اینم که فارسی حالیش نمیشهL داشتم کلافه میشددم نگو منظورش اینه که توی صف بایستیدmosking
  
یه روز از طرف مدرسه رفته بودیم اردو، سر ظهر بود و ما رفتیم به دستشویی تا وضو بگیریم. تو صف دستشویی بودیم(خیلی هم شلوغ بود) من تو فکر نهار ظهر بودم که چه چیزی میخوان بهمون بدن!day dreaming - رویای روزانه (عمق فکر فرو رفتن) نفر جلویی من که میخواست بره تو دستشویی اومد یه تعارف بندازه... بمن گفت بفرما! منم که تو عالم خودم بودم گفتم نوش جونت،بخور سیر شی!
که یهو به خودم اومدم و دیدم که ای داد بیداد؛چی گفتم!Eek دیگه ازش عذر خواهی کردم! silly - نابخردانه اما بد ضایع شدم!wow  
یادتونه یه مدت گوشی های ساژم اومده بود تو بازار حدود 5 الی 6 سال پیش یه آقا اومد تو مغازه پرسید ببخشید آقا گوشی جاسم دارید؟Biggrin گفتم چیییییییییییEekOhh بعد از کلی فکر کردن فهمیدم منظورش همون گوشی ساژم بوده خخخخخخخخخخخخ
چند سال پیش رفتم فلش کارت بخرم از یه کتابفروشی شلوغ.... یارو مال همه درسا رو گذاشت جلوم منم بعد کلی ورانداز مال زبانو برداشتم. بعد گفتم آقا چقدر میشه گفت دوتاشون میشه سه تومن.... منم نشون دادم گفتم داداش این یکیه که.... گفت مال هندسه رو هم مگه برنداشتی.... منم زدم به حاشا کردن گفتم خوب نگاه کن به قفسه حتما برش داشتی.... من صدامو برده بودم بالا همه حواسشون به ما جمع شد.طرف گفت خوب بگرد جیباتو....منم به اون گفتم توهم چشاتو باز کن... تو بحث و جدل بودیم که دستم رفت تو جیبم فهمیدم گذاشتمش تو جیبم.... بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنید..... یعنی له له شدما داغونه داغون.Ohh
چند سال پیش که محرم توی عید بود با یکی از بستگان رفته بودیم خونه یکی از فامیلای دور که خیلی هم باهاشون رو درواسی داشتیم. خلاصه وقتی رسیدیم میزبان گفتش لعنت بر یزید!! این بنده خدا که همراه ما بود گفتش : خیلی ممنون!!!
قیافه میزبان Eek بقیه همراهان Eek منmosking
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
من یه بار تو خونه بودم که صدای زنگ در اومد. وقتی دم در رفتم یکی از بستگان دم در بود که یک کارت دعوت به من داد. چون شب بود من درست کارت رو ندیدم و همین طور گفتم خیلی ممنون خدا رحمتش کنه. طرف با تعجب گفت کی رو؟این کارت عروسیه خواهرمه !با خانواده تشریف بیارین. من......L بعد رفتم تو خونه.......wow تازه از خجالت نتونستم برم عروسی ترسیدم دوباره بهم بگه ضایع بشم.......هههههههههه
این جایی که می رفتم کار، نرسیده به شهر یه سه راهی بود، من اونجا پیاده می شدم. قبلش به راننده و شاگرد هم می سپردم، که اونجا نگه دارند تا من پیاده شم. یه بارش، دیدم سرعت کم نشد و راننده سه راهی رو رد کرد، از وسط اتوبوس داد زدم: آقای راننده اِستُپ کن!cheshmak بنده خدا سریع زد رو ترمز و مسافرایی که برگشته بودند ببینند کیه!خخخخخخخخخخخخخ
یه روز داشتم به دوستم که بند کفشاشو درست میکرد نگاه میکردم همونطور هم خودم داشتم ساندویچ میخوردم یه دفه بجای اینکه بگم لقمه تو گلوم گیر کرده بهش گفتم بندکفش تو گلوم گیر کرده،بعد هر دو زدیم زیر خنده همونجا دوستم سوتی منو تو دفترچه اش یادداشت کرد. 
میخواستم برم داروخانه با ماشین رفتم وقتی رسیدم ماشین رو جایی پارک کردم وقتی کارم تموم شد رفتم سمت ماشین اما دیدم کلید در ماشین رو باز نمیکنه یه چند دقیقه ای درگیر بودم اولش فکر کردم کلیده شاید مشکلی پیدا کرده اما وقتی با دقت توی ماشین رو نگاه کردم دیدم روکش صندلی ها فرق کرده یکم رفتم عقبتر دیدم اصلا این ماشین من نیست ماشینم جلوتر پارک کرده بودم خلاصه دوروبرم رو یه نگاهی کردم تا کسی منو بجای دزد نگیره …بدوبدو رفتم .  
معلم زبان کلاس دوم راهنمایی صدام زد گفت بیا پای تخته از روی متن بخون.رفتم خوندم گفت ریپیت.گفتم چشم.۳۰ ثانیه بعد دوباره گفت repeat please.گفتم چشم.یه کم به خود ور رفتمو اینور اونورو نگا کردم یهو داد زد Repeat.منم ترسیدم گفتم خوب آقا قشنگ بگو repeat یعنی چه تا همون کارو بکنم. تا دو هفته بیرون کلاس مینشستم.
  
یه بار که دوست شوهرم تازه از سوئد اومده بود. اومد خونه مون با خودش سوغاتی هم آورده بود. کاکائو و یه چیز شیرین که شوهرم گفت این مربای میگو هست که آقای فلانی زحمت کشیدن از سوئد اوردند. بردم خوابگاه اونجا که گفتم یکی از هم اوتاقیام گفت این مربای شقاقوله که سوغات شماله. کلی بهم خندیدند. خلاصه شوخی شوهرم شد سوتی بزرگ من.
 
تو کتابخانه ای کار می کنم که هر روز یکی از ما جلو می نشیند تا به مراجعین جواب بدهد . بقیه همکارها کتاب از قفسه می آورندد. یک روز من جلو نشسته بودم همکارهای دیگر داخل مخزن بودند. آقایی آمد گفت: ببخشید کارگراتون امروز نیومدند؟ … گفتم کدوم کارگرا؟ گفت همونهایی که کتاب از قفسه میارند از اون موقع تا حالا هر وقت جلو می- نشینم به همکارایی دیگر می گویم : کارگرام، خوب کار کنید. کلی می خندیم. 
میخوام سوتی پسر عمومو بگم یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم به جای الو گفت کیه؟؟؟ مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم پسر عموم خوشحال رفته آیفونو زده میگه بفرمایید تو و قطع کرده وقتی مامانم تلفنو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه نیم ساعت بعد زنگ زده میگه زن عمو چرا نمیای تو ما داشتیم منفجر میشدیم  
من تو یک کافی نت کار می کنم یه روز یه آقایی اومد گفت یه ثبت نام برای دخترم دارم اگه میشه ثبت نامش کنید من هم کارش رو انجام دادم. شب همون روز همون آقاهه با دخترش اومد مغازه من هم بعد از سلام احوال پرسی خواستم یه چیزی بگم که جلب مشتری کنیم رو کردم به یارو گفتم جواب ثبت نام دختر شما اومد یه دفعه دخترش با عصبانیت گفت کدوم دختر من که ثبت نامی ندارم مگه تو دختر دیگه ای هم داری خلاصه یه دعوایی شد ما هم هر چقدر خواستیم موضوع رو جم جورش کنیم نشد دختره هم فهمید پدرش یه زن دیگه داره ما هم یه چند تا فوش حسابی از اون آقاخوردیم 
یه بار من رفتم باشگاه قرار بود خالم بیاد دنبالم که بریم خونه!من دم در باشگاه وایسادم تا خالم بیاد همون موقع دیدم یه ماشین که از خر شانسی ما عین ماشین خالم بود و طرف زن بود و روسریش عین ماله خالم بود.منم فک کردم اونه رفتم سوار شدم یهو دیدم زنه منو یه جوری نگاه میکنه منم یه نگا اینور و اونور کردم که دیدم خیت شدم سریع پیاده شدمو تا میتونستم دوییدم:))))  
ما یه بار تو کلاس داشتیم تاریخ تولد ها رو میپرسیدیم بعد من گفتم راستی تولد بابام وخالم ۱ اسفنده، بعد یکی از بچه یهو گفت یعنی دوقلو هستن؟ سوتی بدی داد ویه ۵دقیقه داشتیم روش میخندیدیم (جالب اینجاست بابا ۱۴ سال بزرگتر خالمه)
 
تو خاکسپاری بابابزرگم بودیم دقیقا وقتی جنازه رو گذاشتن تو قبر همه در حال گریه کردن بودن که آخرین دائیم که کوچکترین بچه بابابزرگم هم هست در همون حال گریه و زاری برگشت گفت بابا چرا رفتی ؟ من فقط همین یه بابا رو داشتم بابا. هیچکی نفهمید چی گفت ولی من که فهمیده بودم همون لحظه ترکیدم از خنده هم اشکم یکم در اومده بود هم میخندیدم گفتم که مگه چند تا بابا میخاستی داشته باشی؟ آقا گفتن همانا و یه فصل کتک مشتی از کل فامیل خوردن همان!سر هفتم و چهلم بابابزرگم راهم ندادن!گذشت تا سر سالش اونوقت تازه فهمیدن دائیم چی گفته بود و از من معذرت خواهی کردن! 
نظرات شما عزیزان:
علی 
ساعت12:17---25 آبان 1393
|