يه روز صبح كه ميخواستم برم سركار ، وقتي سوار تاكسي شدم جلو نشستم ، سه نفر هم عقب بودن، تو اين فكر بودم كه نرسيده به شركت كه يه مغازست پياده بشم و يه ساقه طلايي بخرم داشتم پيش خودم ميگفتم نزديك چراغ راهنما ميگم به راننده كه پياده شم برم ساقه طلايي بخرم خلاصه وقتي نزديك شدم پول دراوردم بلند به راننده گفتم آقا يه ساقه طلايي بدين  
يه بارم با خواهرم رفته بوديم مغازه برگشت به فروشنده خيلي جدي گفت ببخشيد آقا يه دونه از اون پپسي هاي كوكا كولا بديد ههههههههههههههه
من يه بار انقدر فكرم در گير بود كه يه ماشين پليس از جلوم رد شد گفتم مستقيم بنده خدا نگه داشت گفت بله؟من تازه اون موقع به خودم اومدم مردم هم همه نگام كردم آب شدم از خجالت  
تو كلاس فتوشاپ بوديم قرار بود تمرينها رو توي فلش بياريم سر كلاس كيس كلاس ما خراب شد رفتيم از كلاس بقلي كيس آورديم وصل كرديم هيچ كدوم از بچه ها كار نياورده بودن به جز من و دوستم فلش ها رو بردم وصل كردم حالا استاد هر كار ميكنه باز نميشه اصلا نشون نميده استاد گفت يه بار ديگه امتحان كن باز در آوردم دوباره زدم تو كيس هر چي منتظر شدم ديدم خير نميشه كه نميشه گفتم حتما باز اين سيستمشون ويروسي شده كه نشون نميده حالا همه منتظر يهو متوجه شدم كه فلش ها رو تو سيستم خاموش وصل كردم مرده بودم از خجالت و هم از خنده هنوز هم يادم ميفته چطور جلو همه با قيافه حق به جانب ايستاده بودم و ميگفتم سيستم خرابه خودم خنده ام ميگيره 
داداشم تعريف ميكرد رفته بودن كافي شاپ /چند تا روستايي هم اونجا بودن هي ميگفتن آقا آب سن ايچ دارين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  
خالم يه بار ميخواست يه مسيري رو بره با تاكسي مسيره تاكسي خور نيست راننده ها بيشتر بخاطر اينكه برن CNG و گاز بزنن اون سمتي ميرن.برميگرده به يكي از اين راننده ها كه پيرمردم بوده ميگه آقا ميرين گاز بزنين پيرمرده هم برگشته گفته دندون ندارم گاز بزنم. 
زيرزمين خونه بابام اينا يه سري افغاني هستن كه خياطي دارن
يه بار اومده بود ن كنتور برقشونو كه پشت در آپارتمانه درس كنن زنگ مارو زدن منم كفتم كيه؟ گفتن: ماييم
منم فكركردم داداشمه با دوستش گفتم : شما كي بيدين؟؟؟؟!!!
افغاني يه هم گفت: ما از زيرزمين بيديم!!!!!!!!!!!!!
نميدونم لهجش بو د يا مسخرم كرد!!  
مامانم مهمون رودربايسي دار داشت به داداشم گفت بدو برو ميوه خوب بخر
داداشم در اتاق رو بست مامانم يادش اومد نگفته زود برگرده ، همون موقع مهمونا زنگ اف اف رو زدن مامانم هم درو باز كرده بود به داداش سفارش كنه همون موقع اف اف رو برداشت به مهمونا گفت پسر زود بيايا!!!
داداشم و پسرعموم داشتن دباره خريدو فروش حرف ميزيدن منم از فرصت استفاده كردم تا درباره فروش چيزي از پسر
عموهه كمك بخام
اوناهم بحثشون گرم شده بود راه نميدادن من حرف بزنم منم شاكي شدم گفتم :
حالا اگه گذاشتن منم معاملم رو جوش بدم!!!!!!!!  
پارسال عيد رفتم ارايشگاه يه تراول 50 تومني پيشم بود يه 5 هزاري ارايشگاهم تا سرش ادم نشسته بود كارم كه تموم شد تراولو دادم ديدم هي دار نگام ميكنه منم هي پشت سر هم با يه اعتماد به نفسي ميگفتم اصلا قابلي نداره سال خوبي داشته باشيد باشه عيدي كارمندا يهو ديدم همه دارن به 5 هزاري كه من دادم نگا ميكنن 
دوستم موقع امتحان ازدواج كرد درس نميخوند يه امتحان گند زد در حد تيم مليييييي تو برگه شده بود نيم خودشم ميدونست نيم ميشه همه تو سالن منتظر بوديم نمره ها بياد(80 نفر دختر و پسر بودن) ترم 1 بوديم يه پره مياد اسم و فاميل دوستمو ميگه .ميگه فلاني كيه؟ دوستم ميگه منم پسره ميگه شدي 5.5 دوستم ميخواست ضايع نشه ميگه وايييييييييي چقدر كم داد . من بيشتر ميشدم پسره ميگه : دروغ چرا ميگي؟ شدي نيم استاد بهت داد 5.5 سالن از خنده بچه ها تركيد
يكبارم تو عروسي دخترخالم داييم به عروس و داماد گفت انشاالله هفتاد سال سياه در كنار هم خوش باشيد همه مرديم از خنده ............. هههههههههههههه
عروسي خواهرم بود بابام شب كه اومد دست عروس داماد و بذاره تو دست همو نصيحتشون كنه. احساساتي شد گفت بهنام جان قدر اين گوهري كه بهت ميدم و بدون.من و مادرش خيلي براش زحمت كشيديم نازنين و مثل خواهر خودت بدون همه زدن زير خنده  
روز مهمون داشتيم برادرم كلاس 3 يا 4 دبستان بود(الان زن داره) از حموم اومد بيرون مستقيم اومد تو اناقي كه مهمونا بودن . هول شد اومد بگه سلام بلند گفت عافيت باشه. واي همه مردن از خنده!!!!!!!!!!!!!ديوونست اين داداش ما!!!!!! 
هميشه عادت داشتم تا يكي ميگفت فلاني پيره ....... منم فوري ميگفتم دنده عقب ميره ....... يه روز بابام به شوهرم گفت مامان بزرگت پيره ؟ من فوري جواب دادم اره بابا پيره دنده عقب ميره ...... يهو ديدم بابام چپ چپ نگام كرد فهميدم چه حرفي زدم وااااااي هههههههههههههههههههههه
تويه تاكسي نشسته بودم به راننده گفتم منو كتاب فروشي حلال ببشي پياده كن.به جاي بلال حبشي. تاكسي رفت رو هوا خخخخخخخخخ
١١ ١٢ سالم بود رفته بوديم مسافرت از تلوزيون هتل برنامه كودك نگاه ميكردم يهو جو منو گرفت گوشي رو برداشتم يك شماره گرفتم مثلاً شماره صدا سيما شروع كردم به حرف زدن كه من برنامه شما رو دوست دارم ميخوام بزرك شدم اينكاره بشم و كلي ارزوهاي ديگه بعد هم خداحافظي مفصل و قطع كردم چند دقيقه بعد تلفن زنگ خورد از پذيرش هتل گفت خانم خواباي طلايتونو تعريف ميكردم من
مادرم اشتباهي به كافي نت ميگه كابينت ! يه بار كه من رفته بودم كافي نت خونمون مهمون مياد مهمونا ميگن سيمين كجاس؟ مامانم ميگه چندساعته رفته تو كابينت
  
چند سال پيش مادر بزرگم از حج برگشته بود. هر كس با يه هديه ميومد دايي مامانم واسش گوسفند آورده بود.... مامانم هم كلي تشكر كرد واشتباهي گفت واي دايي دستتون درد نكنه چرا زحمت كشيديد شما خودتون گوسفنديد..... 
يه بار با خالم اينا عروسي بوديم . پسر خالم كه سوار ماشين شد در بسته نشد منم داد زدم وسط جماعت كه فرهاد درت بازه . بدبخت جيك نزد فقط در رفت 
یه خانومی تو فامیلمون هست خدای سوتیه.یه روز تو ماشین بودیم
یه دفعه گفت:
بچه ها نگاه اون ماشین سبزه ….
کدوم ؟کدوم؟…
همون سبز پروفسوریه دیگه
چند سال پیش با مامانم و چند نفر دیگه رفته بودیم تشییع جنازه خسرو شکیبایی….بعد مراسم که تو تالار وحدت بود داشتیم میومدیم بیروون که پرویز پرستویی از بغلمون رد شد مامانم یهو برگشت گفت eeeeeeeeeee خسرو شکیبایی….بیچاره همینجووری برگشت نگاموون کرد…کم مونده بود بگه اصلا میدونین چرا اومدین اینجا… اینقدر خندیدیم که نفسمون بند اومده بود
اول دبستان بودم.رفتم سر صف صبح گاهی یه متن خوندم.متن که تموم شد مربی پرورشی مون دم گوشم گفت بگو صلوات.منم که منظورشو نفهمیدم گفتم:اللهم صلی علی محمد وآل محمد بعدم کل مدرسه از خنده ترکید.
یه بار من داشتم فیلم میدیدم اون سکانس فیلمه رو تو شب گرفته بودند منم غرق فیلم شده بودم که در خونمون رو زدند من رفتم دررو باز کردم بابام پشت در بودش به جای اینکه بگم سلام گفتم شب بخیر بابا
یه روز معلممون زنگ آخر مارو انداخت بیرون. زنگ خونه که خورد من فک میکردم طبق معمول بچه ها و معلما مثل وحش میریزن بیرون. خواستم برم کلاس کیفمو جمع کنم برم خونه ولی چون شر بودم از ته سالن دویدم جف پا رفتم تو در کلاس – فک کردم همه رفتن ، ولی همه + معلم تو کلاس بودن- معلم همون موقعی که جفت پا رفتم خواست از کلاس بره بیرون که در خورد تو صورتش و افتاد. بقیشو خودتون حدس بزنید…
یه روز خالم داشت با مدیر مدرسه بچش حرف میزد حواسش نبو خواست بگه زنده باشید گفت زنده نباشید انشا الله خخخخخخخخخخخ
۱ روز داشتم میرفتم مدرسه پیاده بودم وقتی رسیدم دوستام متوجه شدن مانتوم تمام مدت بالا بوده ذوب شدم از خجالت تا چندروز با چادر رفتم که از ذهن مردم اون محل پاک شه
   
یه روز داشتم از کانون زبان بر میگشتم خونه وقتی خواستم از تاکسی پیاده شم پولو دادم بهش گفتمthanks مسافرا هم چپ چپ نگام کردن  
یه بار از مدرسه برمیگشتم خونه در راه رفتم بستنی بخرم به فروشنده گفتم خانم اجازه بستنی می خوام 
یه روز برق خونمون رفته بود پسر عمومم خونمون بود زنگ زد اداره برق گفت کره هامون آب شده یاروم خندید گفت کره هاتون چی بوده؟محلی بوده؟   
ی روز ساعت حدودای ۸صبح بودداشتم پیاده روی میکردم که خیلی تشنم شد.ی سوپری دیدم که به غیر از اون دیگه توی اون محله سوپری نبود. هر چقدر زور زدم نتونستم در رو باز کنم اخرش هم اعصابم خرد شد و ی مشتی به در مغازه زدم.اما یهو دیدم در مغازه رو ی پسری که از خنده داشت میترکید باز کرد!!!!! اون موقع فهمیدم در مشکل داشته و از داخل باز میشده!!سرم رو از خجالت اوردم پایین و با گردن کج ی بطری اب خریدم 
یه بار خونه ی همسایه مون آتیش گرفته بود همه ی ما وحشت!!!کلی منتظر شدیم آتش نشانی نیومد داداشم رفت یه باردیگه زنگ زد و گفت آقا اینجا آتیش گرفته…آتش نشانیه سریع برگشت گفت:آخه کجا؟آدرس بدین چرا قطع میکنین؟؟ اونجا بود که فهمیدیم اولین نفر از همسایه ها که به آتش نشانی زنگ زده بود،گفته بوده اینجا آتیش گرفته و قطع کرده!!:)))))) بنده خدا فکر کرده آتش نشانی علم غیب داره یا انقدر پیشرفته ان که سریع محل و شناسایی میکنن…همسایه باحالیه ما داریما..:))))
یه روزمامانم رفته بودمدرسه داداشم،بعدناظمشون یه پسره روبالگدمیزنه،مامانم فکرمیکنه داداشموزده میره جلوناظمه می ایسته نامردی نمیکنه میخوابونه زیره گوش ناظم!!! 
اول دبیرستان بودم که از طرف مدرسه رفتیم مشهد…. خواهرم بهم سفارش داده بود براش عطر باس boss بیارم، من هر مغازه ای میر فتم نداشتن این عطرو….. بالاخره توی یه مغازه خیلی اتفاقی دیدمش، انقدر ذوق کردم هول شدم یهو به یارو گفتم آقا بوس بدین!!!! پسره یه نگاهی بهم انداخت که الان بعد از ۶سال یادش میافتم نمیتونم از خجالت سرمو بلند کنم!
یه روز تو دبیرستان وقتی درس جغرافیا داشتیم سوتی دادم و بجای آسمون خراش گفتم دل خراش از آن به بعد دوستام اسممو گذاشتن زهرا دل خراش خخخخخخخخخخخخخخخ
یه روز کلاس اول راهنمایی تو جلسه های اول معلمون میخواست یه بچه تنبل رو بندازه بیرون به پسره گفت تو شاگرد تنبلی؟پسره گفت بله.معلم با تعجب گفت شاگرد تنبل؟پسره سرخ شد و گفت نه اقاااا یعنی ما از خنده از هوش رفتیما  
من تو موسسه حسابرسی کار میکنم یه روز به یه مدیر عامل زنگ زدم که تعداد کارکنان موقت و دائمشو بپرسم. زنگ که زدم زبونم نچرخید گفتم تعداد کارمنای دالم و ملقتتون چند نفره. یارو پشت تلفن داشت قه قه ازم میخندید.
  
کلاس سوم راهنمایی بودم زنگ تفریح داشتم از در بیرون میرفتم که معلم ریاضی از پشت سر گردنمو گرفت منم خیال کردم دوستمه بلند بهش کفتم “نکن پدر ...” پشت سر نگاه کردم دیدم. بقیشو خودتون حدس بزنید  
یه شب با یکی از دوستام رفتیم سوپر مارکت که چیزی بخرم دوستم زودتر رفت تو من همین که خواستم برم تو گوشیم زنگ خورد وقتی که صحبتم تموم شد رفتم تو سرم پایین بود با صدای نسبتا بلند گفتم سلام حاجی. چشمتون روز بد نبینه تا سرمو کردم بالا از خجالت آب شدم فروشند مرد نبود یه زن با دوتا دختربود خیلی خجالت کشیدم اونها هم با تعجب داشتن نگام میکردن بدش سریع رفتم بیرون.
یه روز مامانم ازم خواست برم مغازه چند تا چیز بخرم شلوارمو عوض کردم و سوار موتور شدم و رفتم بعد از کلی این مغازه و اون مغازه رفتن, بر گشتم خونه شلوارمو عوض کردم دیدم شلوارم کامل پاره است و حواسم نبوده !!!!!!! بعد از اون تا یه هفته از خونه نرفتم بیرون   
یه روز تو خوابگاه بودیم با بچه ها چند نفری نقشه کشیدیم که هر کس از در میاد داخل روش جشن پتو بگیریم و بزنیمش همه آماده بودن یکی از بچه پشت در پتو رو توی دستش گرفت و منتظر شد بقیه هم زیر تخت ها مخفی شدیم در باز شد و پتو رو انداختیم روی طرف و تا جایی که میتونستیم زدیمش بعد که پتو رو برداشتیم فهمیدیم سرپرست خوابگاه زیر پتو بوده!!!!!!!سرپرست هم از هممون تعهدنامه کتبی گرفت  
یه بار توی خیابون یه نفر رو دیدم مثله دوستم بود از پشت رفتم و تند زدم توی کمرش وقتی بر گشت فهمیدم اشتباهی گرفته بودمش طرف هم چند تایی ما رو زد!!!!!!
یه روز تو مدرسه یه معلم داشتیم هی با صندلیش بازی میکرد یعنی صندلی شو عقب جلو میکرد. یه بار داشت درس میداد منم داشتم با بغلیم حرف میزدم.دیدم که فهمید دارم حرف میزنم. همون موقع داشت با صندلیش بازی میکرد به من گفت آقای عزیز آقای محترم…یهو صندلی چپه شد.با مخ افتاد زمین.ما از خنده نیمکتا رو گاز گرفتیم.  
یه بار توی مدرسه کیسه های پلاستیکی رو پر از آب میکردیم و به طرف هم پرت میکردیم رفتیم توی کلاس هر کس می اومد ,داخل نشده خیس میشد یه مرتبه مدیر اومد توی کلاس و کلی کیسه به طرفش پرت شد و خودتون ادامه ماجرا رو حدس بزنید 
۱روز خواهرم رفت گوشی تلفن برداشت زنگ بزنه خونه دوستش،زنگ زد مامان دوستش گوشیو برداشت گفت بله؟بعد خواهرم گفت اله،بلو،بفرمائید…..مامان دوستش ازونور منم ازینور منفجر شدیم  
نظرات شما عزیزان:
emad 
ساعت22:32---6 بهمن 1393
سلام خیلیوب باحال و قشنگ ی داری مطالبت معرکه ست
amir hossein 
ساعت9:27---15 دی 1393
pari 
ساعت17:33---10 دی 1393
سلام روز جون این وب جدیدمه parimah هستم لینکت میکنم دوست داشتی لینکم کن عزیزم
ارزونیازی 
ساعت11:19---10 دی 1393
فاطمه 
ساعت10:19---10 دی 1393
سحربانو 
ساعت17:33---9 دی 1393
سلام رز
خوبی؟
منو یادته؟
قبلا توی چت لوکس بلاگ صحبت کرده بودیم
چند روزه مشغول جمع آوری بهترین وبلاگهای لوکس بلاگ هستم از تو هم دعوت می کنم با تبادل لینک عضو گروه ما بشی..
رز بهم سر بزن منتظرتم
atefeh 
ساعت11:59---9 دی 1393
اولـــش همــه شکـل هـمـ هستیـمـ
کـوچـولـو و کچــل حتــی صـداهـامـون همـ شبیـه بـه همدیگه استـــ
بـا اولیـن گـریــه ، بـازی شــروع میـشـه
هـی بـزرگـــ مـی شیـمـ بـزرگــ و بزرگـتر
اونـقــــــدر بـزرگـــــ کـه یـادمـون میـره یـه روز کــوچـولـو بـودیـمــ
دیـگه هیـــــــچ چیـزیمـون شبیـه بـه همــ نیسـتـــ
حتـی صـداهـامــون
گـاهــی بـا هـمـ مـی خنـدیـمـ گـاهــی بـه هـمـ!
اینـجـا دیـگه بـازی بـه نیـمـه رسیـده
واسـه بـردن بـازی روی نیمــه ی دومــ نمـی شـه خیلـی حسـابـــــ کـرد
گـاهـی بـایـد بـرای بـردن بـازی بیـن دو نیمـه دوبـاره متـــولـد شــد!
atefeh 
ساعت11:58---9 دی 1393
خاصـــ ــــم حواســ ــــشــــ بهـــ ـــــم هســــ ـــتــــــ
ﺍﻭﻧــــﮯ ﮎِ ﺑﺎﯾـــــﺪ ﺑــــﺎﺷﻪ ﺗــــﻮﮮ ﺯﻧــــﺪﮔﯿﻢ
ﺧـــــﺪﺍ ﺟـــﻠﻮ ﺍِﺳــﻤـِــﺶ ✔ﺯﺩﻩ
ﮐــــﺎﺭ ﻣــﻦ ﺍﯾــــﻨﻪ ﮎِ ﺭﻭﯼ ﺑــــﻘﯿﻪ ✘ ﺑــــــﺰﻧﻢ
ﮎِ ﻣـــﮯ ﺯﻧـــــﻢ
atefeh 
ساعت11:58---9 دی 1393
خــِیلـے وَقتِــہ בیگـِـہ اون نیست
بَـراش حـَـرف بِـِـزَنـَم
با ذُوق اَز اِتفاقایِ روزَم بَراش بِگــَم
اونـَم هـِـے بگـِـہ اے جـُـونم
خیـلے وقتــہ בیگـِـہ نیست
آروم زِمزِمـہ ڪـُنـہ عـِشق خـُوבمـے
خیلـے وقتــہ בیگــہ شـَبـا چِشـمَم بـہ گُوشے نیست
ڪـِـہ ازش اِس اِم اِس بیــاـבتا اَنـבازہ ے ڪــُــل خوشــیاے בُِنیام
ذُوق ڪُنَم
امــّا حاضــِر نیسـتَم تنهایـیمـُِو با ڪـسے قِسمَت ڪُنــَم
בیگـِـہ هیچ ڪـَـس اون نمیــشـہ
حتــــــے خـــــوבش
atefeh 
ساعت11:57---9 دی 1393
اَز ßłõçk کَـــــردن یا شُـــــدن!
اَز Łįke.. بٌکــٌن هـــــایِ زورـے
اَز Pőştهایِ خٌود شــــاخ.. پِندارۍ
اَز نَفـهمیدَنِ نَـفَـهم هـــــا . . .??
اَز ŘĘŁĄŢĮØŃŞHĪP هـای چَـند دَقـیـقه اـے . . .??
اَز خـــــود گـِرفتَن هـا ..بِخاطِرِ Łįķeشـان!!!! هـــــہ!!!
اَز Pvهـــــایِ تَـبلیـغـاتے
اَز گُـــــذاشتن عَـکس مَـردم و مَـسخره ڪَردن آنها
اَز پٌـســت هـای ท๑ ς๑ργ مَسخَره . . .
اَز مُـسابـــــقات Mőđęłįňg . . .(خـــــوب ڪـہ چــے)
اَز دوستت دارم های پوچ بی عَمل،بی ثمر . . .
اَز آدم هـــــای دو رو و دو رنـــــگ . . .
اَز خٌودم کِه این Ţęxt را مینِویسَم . . .
اَز بی احساسِی و ســـــرد بـــــودَنَــم
اَز بـیـــــخوابـے هـــــایِ شَبانه اَم . . .
اَز ایـــــن هَمه تَنـَفٌـــــر
مٌتَنَفـــــِـــــــــرَم!!!!!< br />
نازی 
ساعت9:58---9 دی 1393
سلام چرا جواب منو توی چت نمیدی رز ؟
چقدر بگم بیا با من تبادل لینک کن تا بازدید وبلاگ هامون زیاد شه ؟ بیا وبلاگم رو ببین فقط مخصوص افزایش بازدیده . فقط کافیه تبادل لینک کنی. همین الان بیا بهم سر بزن .............
atefeh 
ساعت12:44---7 دی 1393
همیشه هم قافیه بوده اند،
“ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم
“سیــــــــ ــب”
و دوربین های عکاسی را فریب میدهیمـــ
تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی…
atefeh 
ساعت12:43---7 دی 1393
از چه میترسی بانو
باورهای پلید
یا ...
آماده نیستی دل بسپاری
به من
که عارفانه دل سپردهام به عشق تو
خودِخود خواستنی
بودن بی تو خطای قاتلی ست
میترساندم از خودم و خیال بی تو
atefeh 
ساعت12:43---7 دی 1393
گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!
وَ حآل هــَم کِه . . .
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .
گریـــه کنی . .
مهرناز 
ساعت11:57---7 دی 1393
عااااااااااااااااااااالیه وبت لایک پاسخ:مرسیییییییییییییییی
atefeh 
ساعت20:09---6 دی 1393
خُدایـــا ...
کاش به جای رفتنِِ اینـــ همه آدم هــــا ...
تـــو می آمـــدی ... !
nisti???
atefeh 
ساعت20:08---6 دی 1393
✾ ✿ ❀ خـــــــــــدایـــا... ✾ ✿ ❀
卐 ✘ نتـــــرس ✘ 卐
✪ نــــــه بــه گنـــــاه میفــــتی ✪
♨ نه جهنم میروی... ♨
✌ مـــــن و تــــــــو به هـم محرمیـــم...!! ✌
▉ ▇ ▅ ▄ "دســـــتــــانــم را بگیـــــــــر" ▄ ▅ ▆ ▇
|